رضاخان ازمدرس می ترسید،برای اینکه انسان بود… رضاخان رقیب خودش را مدرس می دانست،به دیگران اعتنایی نداشت.
(مدرس) وقتی که می ایستاد وصبحت می کرد ،متزلزل می کردهمه را.یک انسان بود،وضع زندگی اش آن بودکه شما شنیدید ومن دیدم.وقتی که وکیل شد ،یعنی از اول به عنوان فقیهی که باید درمجلس باشد تعیین
شد آنطور که نقل کرده اند،یک گاری با یک اسبی در اصفهان خریده بود وسوار شده بود وخودش آورده بود تا تهران.آنجا آن را هم فروخته بود.منزلش ،یک منزل محقر،از حیث ساختمان ،یک قدری بزرگ بود ولی محقر از حیث ساختمان وزندگی یک زندگی مادون عادی که درآن وقت لباس کرباس ایشان زبانزد بود.کرباسی که باید از خود ایران باشد می پوشید.
{ حال یک همچو آدمی در مقابل آن قلدری که هرکس،آن وقت را ادارک کرده می داند که زمان رضاشاه غیر زمان محمدرضا شاه بود….ایستاد،درمجلس،درخارج که یک وقت گفته بود:
سیدازجان من چه می خواهی ؟
گفته بود : می خواهم که تونباشی،می خواهم تو نباشی!
منبع : سایت تبیان
موفق باشید