داستانک های آموزنده
( داستانک اول : تقوا )
* مردی به عابدی گفت : « تقوا را تعریف کن »
عابد گفت :هنگامی که زمین پراز خار است چه می کنی ؟
مرد گفت: حسابی خود را می پایم .
عابد گفت: درباره ی دنیا نیز چنین کن که معنی تقوا همین است.
(داستانک دوم : علم یا ثروت ؟)
* پسری از پدرش پرسید : برای جلب احترام دیگران ، در بدست آوردن علم بکوشم یا ثروت؟
پدر گفت: در تحصیل هر دو بکوش.
چون مردم دنیا یا خواصند که تورا برای علم احترام می گذارند، یا عوامند که برای ثروت به تو احترام می گذارند.
( داستانک سوم : غرور)
* پهلوانی مغرور شد وگفت : « خدایا حالا دیگه نوبت جبرئیل بفرست ، بیاد بزنمش زمین.
بیچاره پهلوان مریض و زمین گیرشد؛
تاجایی که موش لنگی آمد ویکی از انگشتان او را گزید و خورد اما قادرنبود که موش را برهاند.